گزارش نشست «نقد و بررسی ایده گفتگو و معاصرت بر اساس کتابِ گفتگویی میان هگل و فیلسوفان اسلامی» |
نشستی مجازی «نقد و بررسی ایده گفتگو و معاصرت بر اساس کتابِ گفتگویی میان هگل و فیلسوفان اسلامی» توسط روه فلسفه، کلام، ادیان و عرفان شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی برگزار شد. |
گروه فلسفه، کلام، ادیان و عرفانِ شورای بررسی متون و کتب علوم انسانیِ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، روز پنجشنبه 25 دی ماه 1399، ساعت 14 تا 16، نشستی مجازی با عنوان «نقد و بررسی ایده گفتگو و معاصرت بر اساس کتابِ گفتگویی میان هگل و فیلسوفان اسلامی» برگزار کرد. در این نشست دکتر علی اصغر مصلح، دکتر انشاءالله رحمتی و دکتر حمید طالبزاده سخنرانی کردند.
دکتر حسین هوشنگی، دبیر علمی نشست، در ابتدا به بیان مقدمات پرداخت و کتاب دکتر طالبزاده را یک رخداد فلسفی دانست که بحثِ گفتگو و معاصرت را به شکلی فلسفی پیش کشیده است. در ادامه دکتر علی اصغر مصلح در مورد گفتگو و معاصرت سخن گفت. دکتر مصلح این کتاب را مصداق گفتگو با تکیه بر معاصرت دانست و گفت که برخلاف بسیاری از پژوهشهای مدعی گفتگو و تطبیق که یکی از طرفین آن ساخته مولف هستند، در این پژوهش به خاطر تسلط مولف بر فلسفه غرب و فلسفه اسلامی با گفتگویی واقعی طرفیم. البته همانگونه که خود مولف هم توجه داشتند، این گفتگو، یک گفتگو از گفتگوهای ممکن است، چرا که گفتگوی پایانی وجود ندارد. دکتر مصلح معاصرت را ویژگی تفکری که با اکنون روبرو دانست و گفت ما از فیلسوفان بزرگ آموختیم که فلسفه با زمان نسبت دارد، یا زمانِ مفهومیشده است، یعنی همان به مفهوم درآمدن زمانه. پناه بردن به گذشتهای مالوف یا فراتاریخ و فرازمان از سوء تفاهمها در مورد معاصرت است. معاصرت به معنای پذیرفتن اندیشههای معاصر نیست بلکه به معنای در افتادن با پرسشهای معاصر است. بر این اساس، معاصر بودن به معنای پذیرفتن نسبیگرایی، نیهیلیسم یا پایان فلسفه نیست، بلکه همان روبرو شدن با مسائل نامفهوم اکنون است که باید مفهوم شود، مانند فضای مجازی و... . دکتر مصلح، کار دکتر طالبزاده را پرداختن به معاصرت بر اساس وجود در یک سنت دانست و گفت مقصود از سنت در اینجا، سنت صدرایی است، یعنی کتابی است که در جهانی مانوس با نهایه الحکمه و رساله الولایه نوشته شده ولی همچنین دغدغه اکنون نیز دارد. گفتگو عرصه وجود انسانی است که به معنایی وجود او دو شقه و دو بخش شده و دو نسبت دارد و میخواهد این دو را به هم ربط دهد. گویا دو جهان در متفکر به هم میرسند. دکتر طالب زاده میخواهد بگوید این امر شدنی است و میشود به این سنت روح جدید ببخشم یا خود سنت روح جدیدی ایجاد کند، در حالی که این شقاق بوجود آمده است. مثلا صیرورت هگل و ملاصدرا را با هم به اندیشه دربیاورم. دکتر مصلح در پایان گفت ما هنوز در حال هجی کردن گفتگو هستیم، یعنی معنایی اخلاقی از آن میفهمیم، یعنی رعایت دیگری و مقداری از این معنا فراتر میرویم. اما گفتگو به معنای امروزی، فراروی از فلسفههای معاصر و سنتی است. به عبارت دیگر، هر فلسفهای که در زیست جهانی شکل گرفته نباید دیگری را ندیده بگیرد یا به موضع خودش تقلیل دهد. اکثریت فیلسوفان مدرن هم جوهره اندیشه گفتگو را نداشتند. به همین جهت حتی در فلسفه غرب هم چنین معنایی کاملا بروز نکرده است. در جهان امروز، اگر همه باید با هم زندگی کنیم، یعنی همه مجال زیستن دارند و یعنی مجال گفتگو دارند و باید دریافت خود را مفهومی کنند که میشود همان چیزی که به فلسفه میان فرهنگی مشهور شده است. بدون معاصرت گفتگو شکل نمیگیرد و گفتگو باید بر سر مسائل امروزی باشد. در جریان کرونا بیشترین نمود گفتگو را شاهد بودیم و بیشترین گفتگو را کردیم. بزرگترین گفتگو الان در سراسر زمین در حال انجام است. پس از دکتر مصلح، دکتر انشاءالله رحمتی در مورد گفتگو و معاصرت سخن گفت. دکتر رحمتی گفت منظور از گفتگو چیزی از نوع مذاکره نیست که به یک سازش برسیم. حتی از باب کنجکاوی هم نیست که ببینیم دیگران چگونه فکر میکنند و در دنیا چه میگذرد. به عبارت دیگر، نوعی مطالعه مردمشناسانه هم نیست. هدف گفتگو، کشف حقیقت، تصحیح فهم و کشف افقهای نو است. رحمتی درباره معاصرت و زمانه گفت معاصرت به معنای فرزند زمانه بودن و پذیرفتن چارچوبها و فهم زمانه نیست. بر این اساس است که فیلسوف همرنگ جماعت نیست بلکه زمانهساز است. لذا میتواند به اصلاح و بر هم زدن اجماعات زمانه بپردازد. هایدگر در درآمدی به متافیریک میگوید فلسفه نابهنگام است، یعنی باب روز نیست بلکه معیار خود را بر زمانه تحمیل میکند. این سخن او در سنت ما هم قابل پیگیری است. سهروردی میگوید من فلسفه ایران باستان را احیا کردم ولی کسی بر من فضل تقدم ندارد. او زمانی فلسفه ایران باستان را احیا میکند که زمانه چنین فلسفهای را نمیفهمید. لذا فلسفه میتواند بسیار از زمانه خود جلوتر باشد و در زمانه خودش طنینی پیدا نکند. البته این حرف به معنای فکر کردن در خلا هم نیست. دکتر رحمتی به دو نمونه گفتگو در فرهنگ ایرانی-اسلامی اشاره کرد و گفت میرفندرسکی به طور جدی با سنتهای هندی گفتگو کرده است. گویا تنها هم نبوده و گروهی داشته است. همچنین عمادالدوله بدیع الملک میرزا که هم فلسفه اسلامی میدانسته و هم به فلسفه جدید علاقهمند بوده است، سوالاتی از آقا علی مدرس زنوزی میپرسد که نتیجه آن کتاب بدایع الحکم میشود. حاصلِ گفتگوی عمادالدوله شاید امروزه خندهدار به نظر برسد، زیرا نسبت به چرخش معرفتی (epistemic turn) بیاطلاع است. اما کار میرفندسکی چنین نیست، چون گفتگویش با عالَم هندی است که شبیه عالم ماست. امروزه گفتگو با فلسفههای جدید دشوار است. درسی که از ترجمه آموختهام این است که گاهی معادلی مناسب حتی برای پربسامدترین اصطلاحات نداریم، مانند سوژه، سکولاریم، نیهیلیسم و حتی ایدئالیسم. لذا باید در این گفتگو قائل به تفصیل شد. یعنی برخی جاها گفتگوی ما با فلسفه جدید به معنای «تعرف الاشیاء باضدادها» است، یعنی با مواجهه با فلسفههای دیگر فلسفه خودمان را بهتر میفهمیم. در سطح دیگر مثلا با فلسفههای تحلیلی هم میتوان گفتگو کرد، زیرا در فلسفه ما وجه دیالکتیکی پررنگی وجود دارد و مباحث تحلیلی وجود دارد، مثلا در فلسفه دین و آنجا که فلسفه دین نوعی الهیات فلسفی میشود چنین ظرفیتی هست. پس از دکتر رحمتی، دکتر حمید طالبزاده با تایید دکتر مصلح درباره با دیگری فکر کردن و به رسمیت شناختن دیگری و دکتر رحمتی درباره نابهنگام بودن فلسفه، درباره فلسفه، معاصرت و گفتگو سخن گفت. طالبزاده گفت افلاطون در زمانهای میزیست که آتن دیگر قوت قبلی را نداشت و سوفسطائیان مجال بروز کرده و فلسفه را به حاشیه برده بودند. در این هنگام، افلاطون بنیاد مابعدالطبیعه را میگذارد و از حقیقتی صحبت میکند که در حال از دست رفتن بود. فیلسوف به گسیختگی و بیپایگی در بنیاد فلسفه توجه میکند و البته هیچ کس به اندازه فیلسوف به این امر توجه نمیکند. فیلسوف برای اینکه دوباره شیرازه را به زندگی عالم بگرداند، متوجه لوگوس عالَم میشود و با توجه به لوگوس، متوجه آرخه میشود و بر این اساس است که علوم دیگر ممکن و بنیانگذاری جدید میشود. فیلسوف با این بنیانگذاریِ جدید، کار نابهنگام میکند. فیلسوف از وضع انضمامی و دیدن گسست است که چنین بنیانگذاری میکند. سپس ارسطو پدید میآید و بنیانگذاری افلاطون را نمیپذیرد، زیرا پیامد سیاسی بنیانگذاری افلاطون را نمیپذیرد. ارسطو معتقد بود بنیانِ افلاطون، دوستی را از مدینه حذف کرده است. لذا بنیانگذاری جدید میکند و آرخه جدیدی کشف میکند که همان صورت است. ارسطو هم نابهنگام و تاریخساز است. دکتر طالبزاده فلسفه را امری در متن امور انضمامی دانست که در عین حال از عادات گذر میکند و به لوگوس رجوع میکند تا متوجه آرخه شود. او گفت در جهان اسلام هم چنین است. مدتی پس از وحی اسلامی کلام پدید آمد، اما در پراکندگی، گسست و تفرقه بود تا اینکه فارابی بنیانگذاری کرد. فارابی درست در متن معاصرت و در مواجهه با لوگوس به ارتباط بین افلاطون و ارسطو پی میبرد و واجب الوجود و موجود بما هو موجود بنیاد فکر او میشود. بر این اساس، فلسفه اسلامی هم نابهنگام است. اما متاسفانه به تدریج حکمت عملی از فلسفه اسلامی رخت بر میبندد و حکمت نظری هم به انتزاعیترین شکل خود درمیآید. فلسفه اسلامی به شرح و آموزش و تعلیم (دکترین) تبدیل شد. بر این اساس، ربطش با زندگی کم شد. دکتر طالب زاده گفتگویی که در کتابش مطرح شده را به این معنا دانست که باید تحولی اتفاق بیفتد و فلسفه اسلامی باید با مسائل جدید مواجه شود. دکتر طالب زاده گفت ما باید با فلسفه غرب مواجه شویم، چون فلسفه، صورتِ تمدن غرب است. باید خودمان را بازسازی کنیم و باید به متن حیات برگردیم و با مسائل امروزی مواجه شویم. هدف از گفتگو این بوده که مجددا مبانی خود را بازاندیشی کنیم. |
1399/11/15 |